شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

خاطره ای از عملیات خیبر

بسم الله الرحمن الرحیم

دُرِّ

نایاب

از آنان میگویم که با جگر شیر سفر عشق رفتند.

وضو در فرات   ...   نماز درکربلا

عنوان : خاطره ای از عملیات خیبر

راوی :

حاج ذبیح الله الصاق

Text Box: یاد یاران و شهیدان از زبان بازماندگان جنگ

زنده نگه داشتن یاد شهدا در این زمان کمتر از شهادت نیست.

امام خامنه ای (مدظله العالی)

با نوای کاروان........

 

ای لشکر صاحب زمان                         آماده باش آماده باش......

مصاحبه کننده: مرتضی صدری

زمان وقوع خاطره :1362

تاریخ ثبت خاطره:1392

جنگ جنگ تا پیروزی        

 

 

بعداز عملیات والفجر چهار که در منطقه کردستان انجام شد ، تیپ قمر بنی هاشم(ع) در همان منطقه در شهر سنندج مستقر گردید.

محل استقرار یگان در پادگان 28 پیاده کردستان که نمی دانم به چه علت خالی از سکنه بود در نظر گرفته شده بود.البته ساختمانهای مسکونی پادگان را در اختیار یگان قرار دادند.بنده هم در گردان تخریبانجام وظیفه می کردم.با استقرار یگان های رزمی و واحد های ستادی برنامه های آموزشی روزانه شروع شد ، خصوصا گردان یا مهدی(عج) که اکثر نیروهای آن از رزمندگان شهرضا بودند.

برادر محمد سنجری ، از نیروهای زبده آن زمان فرماندهی گردان را بر عهده داشت.

از معایب این پادگان اینکه حمام ندشت.البته در قسمتی از پادگان که برادران ارتش مستقر بودند دارای حمام مرتب بود ، اما به دلایلی

که خود نظامیان تشخیص داده بودند ورود به به آن منطقه ممنوع بود.البته در آن موقعیت حق هم داشتند.منطقه واقعا نا امن بود.بعد از انقلاب منطقه کردستان به شدت نا امن بود و هر روز از طرف احزابی چون کومله و دموکرات و عزالدین حسینی که قصد خود مختاری کردستان را داشتند ، در هر فرصتی تعدادی از بسیجیان و ارتشی ها  و هر کسی را که سر راه خود می دانستند ترور می کردند و یا در جاده ها به آنها کمین می زدند.از طرفی دستگاه های اطلاعاتی عراق از این نیروی سرکش به عنوان ستون پنجم استفاده می کردند ، منافقین هم به آنها کمک می کردند.خلاصه وضعیت بسیار  نا امنی بود.این نا امنی ها تا اواخر سال 1362 کمی بهتر شده بود و امنیت کم کم در شهرها برقرار شد.ما که در سنندج مستقر بودیم و آرامش نسبتا حکمفرما شده بود ، اما هنوز در گوشه و کنار شهر بعضا مردم با سلاحهای ژ3 ، کلاش ،

کلت کمری و مگ رفت و آمد می کردند.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

فکر میکنم این دلایل ، کافی بود تا برادران ارتش کمی احتیاط کنند.خلاصه این که هر روز صبح قبل از اذان یک مینی بوس آن هم با بوق اعلام میکرد هرکس احتیاج به حمام دارد سوار شود.درشهر یگان ما همراه با لشگر امام یک باب حمام اجاره کرده بودند در یک خیابان فرعی

که در فاصله حدودا یک کیلومتری پادگان قرار داشت و دودسته از گروهان خدمات مسئولیت امنیت آن خیابان را بعهده داشتند و حمام و مسیر به شدت محافظت می شد.در قرار دادی که با صاحب حمام بسته شده بود شرط کرده بودند که در ساعات استفاده نظامیان از حمام هیچ فرد محلی حق استفاده از حمام را نداشته باشد اما مسئول حمام مراعات نمی کرد و نمی توانست جلوگیری کند.

من در طول دو ماه چند باری قبل از اذان صبح به حمام مراجعه کردم و شاهد بودم که یک باب حمام بود حدود 100 رزمنده به اضافه مردم محلی.اکثر نیروها در این باره به رده های بالا گزارش می کردند و  از نحوه حمام رفتن و البته خود حمام گله داشتند و هشدار می دادند.

تا زمانیکه در شهر سنندج چندین ترور اتفاق افتاد که یک انفجار بر علیه رزمندگان لشگر امام حسین (ع) بودو دیگر انفجار پشت جایگاه صحنه تئاتر رزمندگان اعزامی از مبارکه برای امور هنری بود که انفجار باعث شهادت تعدادی از آن عزیزان گردید.

به رزمندگان سفارش شده بود که در طول روز در شهر تردد نکنند.یادم است یک روز صبح دو نفر از دوستان پیشنهاد کردند که به شهر برویم

و گردشی بکنیم ، لذا از گردان مرخصی گرفتیم و به شهر آمدیم.پادگان تقریبا در داخل شهر قرار داشت و نا گفته نماند ؛

اشتباهی که ماکردیم ، با لباس نظامی رفتیم.وقتی دیدیم مردم با اسلحه در شهر حرکت میکنند ، بسیار تعجب کردیم .آنها هم خیلی مارا

نگاه میکردن ، یک نگاه خاص و معنی دار ، نگاه کینه و انتقام.تصمیم گرفتیم که خودمان را به یک مکان سرپوشیده برسانیم بلکه از این همه نگاه وحشت آور خلاص شویم اما حالا که فکرش را میکنم پیش خودم میگویم این دیگر چه تصمیمی بود.در هر صورت ما به سینما رفتیم.

فکر میکردیم که اگر به سینما برویم و تا ظهر خودمان را سرگرم کنیم ، ظهر خیابانها خلوت می شود و ما به سرعت به پادگان بر میگردیم.

بالاخره بلیط گرفتیم و وارد سینما شدیم .سالن تاریک بود به قدری که همدیگر را به سختی می دیدیم.احتمال هر گونه اتفاقی وجد داشت.

چندین بار جا به جا شدیم.تصمیم بر این شد که تا فیلم تمام نشده از سینما خارج شویم.روز شوم و طاقت فرسایی بود.با خارج شدن از سینما به سرعت خودمان را به پادگان رساندیم و خدا را شکر کردیم.

حدودا 45 روز در پادگان بودیم و این مدت هر روز تمریناتی داشتیم.کوهپیمایی ، راهپیمایی و...

b                دُرِّ نایاب

p

 

اوایل اسفند ماه بود ،یک روز حدود پانزده اتوبوس وارد پادگان شد  وقتی از فرمانده در این باره پرسیدیم در جواب از اعزام گردان به جنوب

شنیدیم.اتوبوس ها ساعت 10:30 صبح حرکت کردند و ساعت یک نیمه شب به جنوب ، به منطقه میشداع رسیدیم .

بچه ها تا صبح استراحت کردند.من که واحد تخریب بودم با گردانهای پیاده خصوصا گردان رزمندگان شهرضا فاصله ی زیادی داشتیم.

آموزش ها شروع شده بود و فرماندهان خبر از یک عملیات آبی می داند.

در آنجا بود که برا ی اولین بار به نیروها لباسهای ضد شیمیایی (همان بادگیر معروف که الان هم مشتری زیادی دارد)و جعبه آمپول

آتروپین و قرص های ضد شیمیایی تحویل دادند و نحوه استفاده از آنها را آموزش می دادند.

منطقه ارتفاعات میشداع ، تپه های بلندی است که متشکل از سنگ ریزه های سیاه و خاک سفت شده و درخت چه هایی با برگ های زیتونی

و به شکل ترمه که تعدادشان هم زیاد بود.چند روزی در آن منطقه بودیم که در اخبار شنیدیم که یاعی معروف وسر سخت منطقه وردشت

و سمیرم ، (اله قلی)در کمین بچه های اصفهان کشته شده.او که گرایش کمونیستی داشت از اوایل انقلاب فعالیت هایی بر علیه نظام داشت.

او به اتفاق خانواده و برادرانش شهر ها و روستا هایی اطراف سمیرم را نا امن کرده بود.ترور ، ایجاد رعب و وحشت ، زور گیری و باجگیری

از کارهای او و دار ودسته اش بود.چندین بار توسط نیروهای سپاه شهرضا و سمیرم مورد حمله قرار گرفته بود اما موفق به فرار شده بود و به شرارت خود ادامه می داد تا اینکه به دلیل نا امن بود منطقه خفای وی در وردشت به منطقه ارتفاعات روبروی هوانیروز اصفهان تعییر موضع داده بود تا اهداف شوم خود را آنجا عملی سازد اما پس از مدت کوتاهی بچه های اطلاعات محل ، آشیان او را شناسایی و پس از یک درگیری

مختصر وی را به هلاکت رسانده بودند و بالاخره مردم منطقه از شر این مزدور نفس راحتی کشیدند.البته در همین درگیری مختصر تعدادی از رزمندگان اصفهان و مبارکه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.برگردیم به میشداع

پس از چند روز آموزش ، گردانها و واحد ها به مرور زمان به منطقه جفیر منتقل گردیدند،در منطقه جفیر ، گردان تخریب کنار هور و سه راه جفیر و از طرفی روبروی جاده واقع شده بود.حدود پنج روز آنجا بودیم که سازماندهی وتکمیل کادر ، مسلح شدن گردانها و وضعیت

روحی و جسمی نیروها برنامه ریزی می شد.

 

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

عملیات خیبر در جزایر مجنون شمالی و جنوبی انجام شد ویگان ما به عنوان خظ شکن حضور نداشت چونکه موقع عملیات گردان تخریب و گردانها در منطقه جفیر بودند و دو روز بعد اعلام کردند که نیروهای تیپ قمر بنی هاشم(ع)

کنار جاده جفیر مستقر شوند.نیرو های عمل کننده شب اول همگی با قایق و از طریق هورالعظیم انتقال یافته بودند.ولی چون یگان ما یگان تقویت کننده بود ، به صورت هلی برد به جزیره مجنون منتقل شد.این اولین عملیات آبی خاکی بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

انجام می داد.کلیه نیروهای روی جاده آماده سوار شدن بودند ، وچندین هلی کوپتر شنوک به ترتیب آنها را سوار میکردند وبه منطقه انتقال می داند.در موقع سوار شدن باتفاق نیروهای گردان یا مهدی (عج) بودیم .در بین آن چهره های معصوم و خاک آلود،چهره ی روشن آن نوجوان 16 ساله با لباس خاکی و موهای حنائی که مرا به اسم صدا  زد را فراموش نمی کنم.حجت الله تنهایی ، آن رزمنده دلاور و جانباز محبوب که اکنون هم از خادمان شبکه بهداشت شهرستان شهرضاست.هنوز چهره های عزیزانی که در آن عملیات به فیض شهادت رسیدند،

یا اسیر شدند ، یا مفقود  الاثر گه گداری به همراه خاطرات سالیان پر افتخار جنگ از مقابل دیدگانم می گذرد.

به راستی شجاعت و دلیری تیز پروازان هوانیروز چنان بود که با ارتفاعی بسیار کم که موجب تعجب نیروها می شد ، تقریبا همسطح آب مارا به جزیره مجنون انتقال دادند و چه منطقه ای، دوست نبیند و دشمن نشنود.در هر متر مربع این سرزمین از آسمان گلوله می بارید.

ترکشها قطع نمی شد هواپیماهای (به قول عامیانه ی رزمندگان )قارقاری عراقی سر و صدائی در آسمان منطقه راه انداخته بودند.عوعایی بود.

وقتی ما وارد جزایر شدیم حدود یک روز و نیم بود که سپاه منطقه را به تصرف خود درآورده بود.منطقه واقعا نا امن بود ،هنوز عراقی ها در گوشه و کنار دیده می شدند.رزمندگان نجف آباد را که دیدم بو بردم که منطقه در اختیار لشکر هشت نجف است. آنها از چند نقطه به جزیره حمله کرده بودند و موفق هم شده بودند.به موجب پایین آمدن تلفات دستور داده بودند که هر سه متر به سه رزمندگان سنگر هایی تهیه کنند و منتظر دستور فرمانده  خود باشند.توقف ما در آنجا به طول نیانجامید و خبر رسید عراق قصد حمله شیمیایی دارد وباید نیروها به محل ماموریت خود اعزام شوند.انتقال نیروها حدود دو  سه ساعت زمان برد.در زیر آتش سنگین دشمن چندین هلی کوپتر در جزیره نشستند و دسته های شش و دوازده تایی سوار می شدند و به منطقه روطه هلی برد می شدند.ما جزو سومین گروه بودیم که سوار شدیم ، با چه خاطراتی در این چند لحظه.....یادش بخیر

 

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

توضیح اینکه از جفیر تا جزایر مجنون  45 کیلومتر فاصله آبی بود واز مجنون تا روطه روستای القرنه عراق 15 کیلومتر.

درانتقال رزمندگان به روطه یک هلی کوپتر کبرا آنهارا اسکورت میکرد.وقتی به روطه رسیدیم به یگانی که از قبل آنجا مستقر شده بود برخوردیم که بعدا فهمیدیم تیپ 21 امام رضا (ع) بود که آنها هم دو شب قبل از طریق آبراه با قایق های یگان دریائی انتقال داده شده بودند

وجزو نیره های عمل کننده  بودند.منطقه ای که در آن استقرار یافتیم حدود 15 هکتار مساحت داشت که نیمی از آن خشکی و نیمه ی دیگرآن را آب فراگرفته بود.تی قمر بنی هاشم کنار آب پیاده شدند و این حضور به روحیه برادران تیپ امام رضا (ع) که دو روز مردانه و از طرف مثل صاحب نام تیپشان عریبانه ، بدون هیچ گونه امکاناتی دفاع کرده بودند بسیار اثر بخش بود.جهت اطلاع اینکه امکانات به جز سلاحهای سبک کلاش و تیر بار ،هیچ گونه سلاحی دیگری با برد و کاربرد بهتری نداشتند.بجز شهیدان ، تلفات آنان در مجروحین زیاد بود.

تردد قایق ها بسیار محدود بود و دشواری های خاص خود را داشت.نهر هور العظیم از نی های علفی پوشیده بود و فقط یک آبراه بیشتر نبود.قایقرانان تجربه ی کافی نداشتند و با توجه به اینکه منطقه در تصرف عراقی ها بوده آشنایی و تسلط خوبی روی آبراه های فرعی و بن  بست ها و ... داشتند و در اکثر آنها نفوذ کرده بودند.اگر قایقی از مسیر اصلی منحرف می شد یا بنزین تمام می کرد ، طعمه کمین عراقی ها می شد که یا کشته می شدند و یا به اسارت در میآمدند.ما به همراه  یگان های دیگر در منطقه روطه یا همان روستای القرنه عراق مستقر

شده بودیم.آتش بسیار سنگینی روی روطه میرختند.از خدا بی خبرها می دانستند که ارتباط خوبی با عقبه خودمان نداریم و تصمیم داشتند

به هر ترتیبی شده کار را در این منطقه یک سره کنند تا بتوانند نیروهای خود را در جزیره ی مجنون به کار گیری کنند.لذا از سه طرف فشار را برما زیاد کردند.فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) سردار کریم نصر و جانشین او سردار حاج سیف الله حیدرپور بود.خط پدافندی نیروها ی ما (گردان رسالت)به فرماندهی ملکی و گردان یا مهدی(عج) به فرماندهی شهید سنجری، حدودا یک کیلومتر جلوتر رفته ودر  روستای

القرنه خط پدافندی تشکیل داده بودند.درکنار آنها تیپ 21 امام رضا (ع) هم دو گردان منها داشتند و یک کیلومتر جلوتر در روبروی نخلستان پدافند کرده بودند.در پشت سر آنها با فاصله کمی واحد های تخصصی از جمله گردان بهداری ، تخریب ،‌پشتیبانی و عیره مستقر شده بودند.هلی کوپتر های دشمن بی وقفه رفت و آمد می کردندومارا موشک باران میکردند.از طرفی دشمن با منحنی زن ها و انواع خمپاره

زمین را شخم میزد و تلفات میگرفت.یک روز جان کاه که رزمندگان هر دو تیپ دوشا دوش هم تا پای جان می جنگیدند و  پر پر زدن رفیقانشان را نظاره گر بودند.روز که نبود قیامت بود.قیامتی که هر که میخواست را برگ شهادت و شفاعت می دادند.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

ساعت ها به سختی می گذشت و هوا کم کم رو به تاریکی میرفت.هر چه هوا تاریک تر می شد درک حجم آتش دشمن ساده تر میشد.لحظه ای که سر به آسمان بلند میکردی و باران شهاب سنگ؟ نه .خمپاره ؟ نه.باران رحمت بود.باران شهادت بود.بال پرواز بود که بر سر جوانان برومند تیپ قمر بنی هاشم (ع) و تیپ 21 امام رضا (ع)می ریخت.شب بود.از هلی کوپتر ها  خبری نبود اما در عوض توپخانه و خمپاره های عراقی آرامش را مثل یک دزد از منطقه و نیروهای مستقر در آن ربوده بود.در کنار تمام این سختی هایی که بر ما تحمیلی شده بود ،

سرمای شدید ، کنار آب و منطقه نمور و نم ناک لباس های خیسی که هیچ وقت خشک نمی شد و اسلحه هایی که بر اثر رطوبت زیاد موجب دردسر شده بود.اصلا کسی خواب و استراحت نداشت.چهره های خسته و نیمه جان رزمندگان خبراز جنگ سختی می داد که فقط لحظه هایی از آن گذشته بود.همه منتظر معجزه بودند.بالاخره شب با هر سختی که بود تمام شد.اما هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که

هجوم هلی کوپتر های دشمن آعاز شد.روز از نو ،  روزی از نو.در مقابل پرنده های آهنی دشمن ، تیر بار و کلاشنیکف مثل اسباب بازی

بود.همه امکانات و تجهیزات در اختیار دشمن بود.تنها سلاحی که سربازان امام زمان را سر پا نگه می داشت امید و اعتقاد قلبی بود که در

چشم تک تکشان موج میزد.در خط پدافندی یک سه راهی وجود داشت که سمت خط ما و خط تیپ امام رضا  را  از هم جدا می کرد.

درست محلی که قایق ها نیروهای زخمی را به عقب برمیگرداندند ویا تدارکاتی ناچیری می آوردند.در کل منطقه ما یک ایستگاه درمان وجود داشت ، البته نه در حد اورژانس ، بلکه یک پزشک واقعا متعهد و دلاور در آن حضور داشت و چند نیروی امدادگر که مراحل اولیه

زخمی ها را انجام می دادند.این اورژانس همیشه شلوع بود چون هر دو تیپ از آن استفاده می کردند و هنگام اعزام به عقب ، هر قایق قادر به حمل دو مجروح ویک همراه بیشتر نبود.همیشه آرزویم این است که خدایا اگر آن پزشک قهرمان شهید نشده بتوانم

اورا زیارت کنم ، ...انشاءالله...

در روبروی خط پدافندی تیپ امام رضا (ع) هلی کوپتر های عراقی زیادی بودند که در میان آنها یک فروند های کوپتر جسور و سمج وجود داشت که با جرات خاصی بسیار پایین می آمد و به ما نزدیک می شد با تیر بار و موشک های خود تلفات زیادی از ما می گرفت.

این هلی کوپتر ها به خصوص این یکی واقعا به مسئله ی مهمی تبدیل شده بود که بسیار کار خطوط پدافندی مارا مشکل می کرد.

پس از چند بار سماجت آن هلی کوپتر و جسارتی که به خرج داد یک مرتبه بسیار پایین آمد که به لطف خدا و آتش فراوان از گلوله های کلاش و تیر بار بسیجیان سلحشور این قول سر کش به زیر آمد و در حالی که منفجر نشد با پهلو به زمین خورد.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

در آن لحظه شور و عوعای خاصی به پا شد وفریا الله اکبر بود که میان آن همه صدای انفجار ، گوش دشمن را کر میکرد.انگار دو گردان به کمک ما آمده بودند.بسیار شعف خاصی در دل رزمندگان به وجود آمد.با این اتفاق دیگر هلی کوپتر ها عقب نشینی کردند و حتی از منطقه دور شدند.نیروی پیاده آنها هم کمی عقب نشست.اما در عوض منحنی زن ها و خمپاره انداز ها از خط توپحانه دشمن آتش خود را چند برابر

کردند.عراقی ها در صدد بر آمدند که هلی کوپتر را به عقب برگردانند.به همین خاطر تجهیزاتی را وارد منطقه کردند تا هلی کوپتر را به صورت سالم بار تریلر کنند و به عقب ببرند.ولی تیراندازی مداوم نیروهای خودی این اجازه زا به عراقی ها نمی داد.فرماندهان سرگرم دفاع در خطوط پدافندی بودند و در کنار دیگر بسیجیان با جان و دل می جنگیدند که ناگهان متوجه تحرک دشمن شدیم که در حال پیده کردن تانک هایش در منطقه بود آنهم در ساعات عروب و نزدیک تاریکی.تاریکی شب فرا رسید و این تاریکی به ما این اجازه را می داد که برای شب

دوم در منطقه بمانیم.در آن ساعات مراقب بودیم تا مانع عقب بردن قولی زخمی توسط صاحبانش به آشیانه شویم.همه نیروها در تمامی ساعات آماده جهاد و جنگ و کار بودند ، به طوری که پوتین از پا در نمی آوردیم.استراحت و عبادت و هر چه که در ذهنتان است بدون پوتین معنا نداشت.خوراک هم اعم از صبحانه و ناهار وشام ، نان خشک و کنسرو ماهی و ماست میخوردیم.روز های سختی بود.آب خوردنمان را

ازهورالعظیم می آوردیم.آبی که اجساد باد کرده عراقی ها با زخم های عمیق و حالی اسفبار روی آب مانده بود.بوی نامتبوع جنازه ها را در

آبی که می خوردیم حس میکردیم.برای رفع عطش مجبور بودیم.راه دیگری نبود.البته قبل از عملیات قرص هایی برای تسویه آب

در اختیار رزمندگان قرار گرفته بود.ولی کاملا مشهود است که...

مجبور بودیم و الحمدالله در آن زمان هیچ ضرری به ما نرسید.بعد از نماز معرب و عشا بود که گردان ما یعنی گردان رسالت به همراه گردان یا مهدی (عج) یک عملیات شبانه انجام دادیم .همزمان تیپ امام رضا (ع) هم به همین طریق عمل کرده بود.هدف ما نابودی تانک های دشمن بود قبل از این که تانک ها وارد عمل شوند و از کنترل خارج شوند.عملیات موفقیت آمیزی بود.تقریبا 10 تانک به آتش کشیده شدند.

از آتش تانک ها منطقه تقریبا روشن شده بود.عراقی ها احساس ضعف می کردند و به همین دلیل باز هم مسافتی را عقب نشینی کردند.

این شب هم مثل شب گذشته سپری شد و سپیده صبح نزده دشمن فعالیت خود را آعاز کرد و همراه با آتش سنگین قصد داشت نیروی پیاده خود را به ما نزدیک کند.آتش سنگین تر شده بود.دشمن شب قبل را به فکر کردن سپری کرده بود و اکنون قصد داشت در مرحله اول به هر ترتیبی شده هلی کوپترش را از منطقه بیرون بکشد.اما اوضاع فرق کرده بود.امکانات و مهمات کافی به دست ما رسیده بود که همراه آن گردان ادوات یک قبضه اس پی جی یا همان آر پی جی 11 آورده بودند.

b                دُرِّ نایاب

p

شهید آقا جمال اسرار داشت که هلی کوپتر به هر قیمتی که شده باید منهدم گردد وبه دست عراقیها نیافتد.آنجا بود که با تلاش زیاد در زیر آتش شدید دشمن قبل از اینکه عراقیها موفق شوند توسط برادران ادوات با چند گلوله اس پی جی منهدم شد و عراقیها فورا دور هلی کوپتر را تخلیه کردند و جرثقیلی که آورده بودند را با کفی خالی به عقب برگرداندند.تا اذان ظهر هر دو طرف نظرشان بیشتر به این عملیات معطوف شده بود که در آخر برای روحیه مضاعف ، ولی برای دشمن خفت و حسرت به بار آورد.از بعد از ظهر روز سوم بود که دشمن مثل سگ هاری که به یک عریبه پریده حملات وحشیانه خود را آعاز کرد.قول سه سر از هر سمت و سو هر چه که دم دستش می آمد را به سمت ما پرتاب می کرد.زمین گلی آنجا مثل خاک رس در زیر باران دم اسبی شده بود.با هر ترکش و خمپاره شخم می خورد و زیر و رو می شد.تصورش سخت است که ثانیه به ثانیه در سانتی متر به سانتی متر زمین زیر پایت خمپاره ها منفجر شوند و ترکش ها به هر سمت و سویی بروند چه برسد به این که حتی لحظه ای به حقیقت بپیوندد.فرمانده تیپ آقا کریم نصر به همراه دو فرمانده گردانش دوش به دوش دیگر بسیجیان می جنگیدند و این امر سبب می شد که روحیه نیروها بسیار خوب بماند.چون فرماندهانشان هم مثل دیگران در خط حضور فعال داشتند و مثل همه می جنگیدند.دو دسته از گردان تخریب که در منطقه بودیم ، آماده شدیم تا اگر در صورت نیاز و دستور فرماندهی قسمتی از جاده یا پلی که در کالک عملیاتی مد نظر بود را منفجر کنیم.ما همان مکانی که مستقر بودیم ، رفت و آمد نیروها را زیر نظر داشتیم ،

مخصوصا کسانی را که می شناختیم ، هر کسی که از مقابل ما رد می شدو به جلو می رفت عمودی رفتن همانا و افقی برگشتن همانا.

هر کس میرفت یا شهید می شد یا مجروح می شد و یا موجی می شد و اورا با برانکارد به عقب بر میگرداندند.در میان تعدادی از مجروحین

که به سه راهی کنار آب می آوردند یک مجروح توجه من را به خودش جلب کرد.یک پارچه سفید روی او کشیده بودند که کسی او را نبیند

بسیار کنجکاو شده بودم که او کیست.شهید شده؟مجروح است؟هویت زیر این پارچه کیست که فقط روی او پارچه سفید کشیده اند.

جریان چیست.پا شدم و به لب آب رفتم و منتظر ماندم ههمین که داشتند مجروح را در قایق میگذاشتند لحظه ای پارچه کنار رفت و دیدم که آقا کریم است.که همان مجروحیت بود که تا امروز ایشان را روی ویلچر اسیر کرده و در خیل جانبازان قطع نخاع هستند.با مجروحیت آقا کریم به حاج سیف الله حیدرپور ابلاع شد که مسئولیت یگان را به عهده گیرد.جزیره تقریبا تثبیت شده بود و در تیپ قمر بنی هاشم (ع) و همچنین تیپ امام رضا (ع) تعداد زخمی ها بسیار زیاد شده بود دستور رسید که هرچه سریع تر منطقه را تخلیه کنیم.آنقدر اوضاع نابسامان

بود و امر تخلیه جزیره به سرعت اتفاق افتاد که مجال انتقال جنازه تعدادی از شهدا و حتی مجروحین  را نیافتیم.ابتدا تیپ قمر بنی هاشم (ع) منطقه را ترک گفتند و پس از ما تیپ 21 امام رضا(ع) شروع به ترک منطقه کردند که با آتش و تعقیب دشمن مواجه و تلفاتی را متحمل شدند.                                                                       والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته   1/7/1392