شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

مصاحبه مرتضی صدری با برادر شهید

ذبیح ا... الصاق، عملیات کربلای 5        مصاحبه کننده : مرتضی صدری

دشمن خیلی استقامت می کند، اما من می مانم ...

در اواسط اسفندماه سال 1365 که عملیات کربلای 5 در محور شلمچه همچنان ادامه داشت، یک روز من و برادر مرتضی که فرمانده گردان تخریب تیپ ما بود،‌ برای تهیه ی مقداری مواد منفجره به قرارگاه نصرت رفتیم.

مقر اصلی گردان تخریب تیپ 44 قمر بنی هاشم(علیه السلام) در عملیات کربلای 5 در یکی از سنگرهایی بود که عراقی ها داخل دژ مرزی ایران و عراق ساخته بودند و بعد از عملیات به دست ما افتاده بود، قرار داشت. این دژ قبل از عملیات در تصرف عراق بودو روبروی خود در مقابل خط پدافندی ایران آب انداخته بود. بین دو خط 1200 متر فاصله بود که آب این فضا را پر کرده بود. در شب عملیات این خط شکسته شد و دژ در اختیار ایران قرار گرفت. همان شب جاده ای وسط آب کشیده شد و تا پشت دژ مرزی ادامه پیدا کرد که ایجاد یک سه راهی نمود معروف به سه راهی امام رضا(علیه السلام). سنگر ما درست در 100 متری سه راه امام رضا(علیه السلام) قرار داشت و در حقیقت خط دوم محسوب می شد. خط اول حدودا 19 کیلومتر جلوتر از دژ مرزی بود که در شب دوم و سوم عملیات تصرف شده بود و چند هفته ای بود که برای تثبیت یا پس گرفتن این خط بین دو طرف درگیری ادامه داشت. طول دژ و سنگرهای ساخته شده در آن بسیار زیاد بود و فقط 10 الی 15 سنگر آن متعلق به تیپ ما بود و لشگرها و تیپ های دیگر در بقیه ی سنگرها مستقر بودند که از آن جمله می توان به تیپ 22 امام رضا(علیه السلام) که در کنار ما بود و بعد از آن لشگر 31 عاشورا و لشگر 9 بدر اشاره کرد.

با برادر مرتضی به قرارگاه نصرت رسیدیم. بعد از انجام کارها و گرفتن حواله درخواست های گردان خودمان، کنار برادران قرارگاه نشسته بودیم. آن سنگر مقر تاکتیکی یک از تیپ های لشگر حضرت محمد رسول ا... (صلی ا... علیه و آله و سلم) بود. بی سیم روشن بود و از آن طرف صدای یکی از فرماندهان گردان می آمد که از مرکز تیپ تقاضای نیرو می کرد. نزدیک ظهر بود و فرمانده گردان با صدایی بغض آلود می گفت : « همه ی بچه هایم یا شهید شدند یا زخمی اند ... کسی را زیاد در دست ندارم. دشمن خیلی استقامت می کند، هرچه از آنها تلفات می گیریم دوباره از پشت نخل ها آدم می آید بیرون ... ولی من می مانم. فقط تعدادی نیرو برایم بفرستید» از طرف دیگر به او پاسخ می دادند : « فعلا کانال ماهی برای ما خیلی مهم است ... استقامت کن » به چشمان چند نفری که دور هم بودیم و این صدا را می شنیدیم، نگاه کردم. اشک در چشمان همه حلقه زده بود. آخر ما می فهمیدیم « من می مانم » و « استقامت کن » در آن شرایط پشت کانال یعنی چه ...

ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود که به نزدیکی مقر خودمان رسیدیم. در فاصله ی 50 متری ما، هواپیمای عراقی با موشک قسمتی از دژ را هدف قرار داد. آن موشک و یا شاید هم بمب، آنقدر قوی بود که قسمتی از دژ و سنگرهای آن را نابود کرد، چند ماشین هم به آتش کشیده شد. دود و خاک و آتش همه جا را پر کرده بود. به مرتضی گفتم : « مرتضی ! سنگرهای ما بود که نابود شد؟! » گفت : « نمی دانم ... » بعد از رسیدن به محل،‌ متوجه شدیم چند سنگر از تیپ امام رضا(علیه السلام) همراه با نیروهای داخل آن نابود شده و چیزی از آنها باقی نمانده است.  درست نفهمیدیم چند نفر در این سنگرها بوده اند. فردای آن روز چند نفری از واحد تعاون برای جمع آوری بقایای پیکرهای شهدا آمدند. البته اگر با آن انفجار چیزی از اجساد برای جمع آوری باقی مانده باشد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.