شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

روایتی دیگر از حاج ذبیح الله الصاق برادر شهید

روایتی دیگر از حاج ذبیح الله الصاق برادر شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

دُرِّ

نایاب

از آنان میگویم که با جگر شیر سفر عشق رفتند.

وضو در فرات   ...   نماز درکربلا

عنوان : خط پدآفندی جزیره مجنون

راوی :

حاج ذبیح الله الصاق

یاد یاران و شهیدان از زبان بازماندگان جنگ

 

زنده نگه داشتن یاد شهدا در این زمان کمتر از شهادت نیست.

امام خامنه ای (مدظله العالی)

با نوای کاروان........

 

ای لشکر صاحب زمان                         آماده باش آماده باش......

مصاحبه کننده: مرتضی صدری

زمان وقوع خاطره :1366

تاریخ ثبت خاطره:1392

جنگ جنگ تا پیروزی        

پس از مدتی که نیرو های ارتش در خط پدآفندی جزیره مجنون مستقر بودند این خط به گردان امام حسین (ع) واگذار شد.خط کاملا آرام بود ، طبق خبر های واصله مدت مدیدی حتی یک فشنگ هم در این خط رد و بدل نشده بود.منطقه ای که گردان در آن مستقر شده بود کاملا زیر آب بود.جلوی ما عراقی ها بودند که به مساحت حدود دو کیلومتر فاصله بین ما و خودشان را آب انداخته بودند و پس از آن روی یک دپوی خاکی پدآفند کرده بودند.طول خط واگذار شده به گردان امام حسین (ع) حدود 900 متر و گردانهای پشتیبانی، مهندسی ، ادوات و گردان تخریب که من هم جزو آن بودم حدود 300 الی 400 متری عقب تر از خط در جزیره مستقر بودند.گردانها با سلاح ها ی سنگین و نیمه سنگین بر سر عراقی ها آتش می رختند که این امر با پاسخ چندین برابر عراقی ها مواجه می شد.موقعیت زمین به این شکل بود که میان عقبه خط پدآفندی و خود خط آب قرار گرفته بود و تدارکات و ادوات و مهمات از طریق قایق ها به خط رسانده می شد.این امر فقط در شب امکان پذیر بود و سهمیه های عذا و مهمات رزمندگان هر شب به دستشان می رسید.در جلوی خط یک سنگر کمین تهیه شده بود که یک خط مستقیم به طول 350 متر و عرض دو متردر دل آب به سمت عراقی ها بود که دیوار های آن را بلوک چیده بودند و در طول مسیر چند سنگر تجمعی 4 الی پنج نفری ایجاد شده بود و نوک آن یک سنگر  دونفری.سنگر که نه یک چاله که دو نفر در آن جا می شدندو از دید و تیر مستقیم دشمن در امان بودند.هر چند عواصان عراقی گاهی شب ها با مهارت خاصی به آن نزدیک می شدند و کار شکنی می کردند.نارنجک می انداختند و گاهی با سلاح سرد به نیرو های کشیک حمله می کردند.طول این مسیر و به خصوص سنگر دو نفره توسط خمپاره شصت دائما مورد اصابت قرار می گرفت و آن آخر در سنگر دو نفره که مستقر می شدید صدای وز وز گلوله های تیر بار که از بالای سرتان عبور می کرد دلهره خاصی در درون آدم به وجود می آورد.وضعیت جالبی نداشت.

b                دُرِّ نایاب

p

نیرو ها به دلایل امنیتی مجبور بودند که 24 ساعت یکبار تعویض شوند و این مدت کوچکترین حرکات آنها باعث به خطر افتادن جانشان می شد.چون نزدیک ترین نقطه به دشمن بود و آنرا به دقت زیر نظر داشتند.در صورت زخمی شدن و یا شهادت هر یک از رزمندگان در آن نقطه انتقالشان بسیار سخت بود و در اکثر مواقع حاملان شهید یا مجروح هم خودشان پا در آمار تلفات می گذاشتند.شبها طول این مسیر حال خاصی داشت.گروهی بلوک های آسیب دیده را  تعمیر و تعویض می کردند.گروهی به بازرسی و تعمیر یا تعویض سیم تلفن قورباعه ای می پرداختند.تعدادی به سنگر ها سرکشی میکردند و مشکلات سنگر هارا رفع می کردند عده ای هم به سراع زخمی ها و شهدا می رفتند تا آنان را انتقال دهند.موضوع اینجا بود که سی چهل متر آخر خط کمین که به سنگر کمین منتهی می شد دیوار بلوکی نداشت و همین طور عرض آن کاسته می شد که تردد از آن فقط به شکل سینه خیز امکان پذیر بود که آن هم از چپ و راست در دید و تیر مستقیم دشمن و حتی شبها به وسیله مادون قرمز رویت می شد.این موضوع باعث می شد تا دشمن از ساعات تعویض شیفت پاسدار ها با خبر شوند و در کمین آنان بنشینند.هر چند ساعات شیفت بندی مکرر عوض می شد اما فایده چندانی نداشت.به محض این که عراق ترددی در این مکان مشاهده می کرد کل خط کمین را به خمپاره می بست.آتش تیر های مستقیمش زیاد می شد و عرصه را برای حرکت هر موجود زنده ای

تنگ و تنگ تر میکرد.در این مواقع تلفات گردان بالا می رفت.در یک شب که نیروها تعویض می شدند طولی نکشید که همان لحظات اولیه که آتش تیر بار و تیرهای مستقیم دشمن بر روی سنگر کمین متمرکز شده بود هر چهار نفری که در نقطه مذکور بودند زخمی شده و

به فاصله ی چند دقیقه سه نفر از این رزمندگان که از روستای جرم افشار شهرضا بودند جلوی چشم همرزمشان که دو متر با آنها فاصله داشته به شهادت می رسند.کم کم این سی متر مشکل ساز شده بود و موی دماعی بود برای ما که از فرماندهی قرار گاه دستور رسید که این سی متر آخر توسط گردان تخریب منفجر گردد تا مقداری گود تر شود و نیروها هنگام تردد کمتر در دید دشمن باشند و تا حد ممکن از تیر و دید مستقیم در امان بمانند.یک شب باتفاق نیرو های سنگر کمین برای شناسائی وتخمین مقدار مواد منفجره  و متعلقات مورد نیاز وارد خط کمین و سنگر کمین شدیم.با در نظر گرفتن تمام جوانب به حمدالله سلامت رفتیم و سلامت برگشتیم.پس از گزارش به فرمانده گردان تخریب بنا شد تا 400 کیلو گرم پودر آذر و چهل پوند تی ان تی و پنجاه متر فیتیله انفجاری برای این ماموریت تهیه شود.پس از چند روز مواد منفجره و تجهیزات دیگر آماده شد.همان روزیکه مواد به دستمان رسید آن را به خط اول که نزدیک سنگر فرمانده گردان بود انتقال دادیم که خودش کار خیلی خطرناکی بود.این همه مواد منفجره در منطقه ای که هر لحظه در جای جای آن خمپاره برخورد میکرد.

طبق دستور فرماندهی ساعت هفت و نیم شب در خط اول آماده شدیم و پس از صرف شام  و اقامه نماز ودعا حدود ساعت نه شب مواد را در یک بلم گذاشتیم تا در صورت اصابت گلوله ، مواد در آب منفجر شود و به خط کمین و نیرو های مستقر در آن آسیب نزند.

b                دُرِّ نایاب

p

با یک طناب از داخل کانال آن را هدایت کردیم و کم کم به جلو رفتیم.در حال پیشروی بودیم تا این که به سنگر کمین رسیدیم.اما همین که دشمن شیئی را درون آب دید به احتمال این که بخواهیم علیهش حمله ای یا هر تحرکی انجام دهیم به سرعت عکس العمل  نشان داد.

خمپاره شصت بود که از ابتدای کانال کمین تا دم سنگر کمین ما و حتی منطقه ما بین سنگر کمین ما تا دم سنگر کمین خودشان را زیر و رو می کرد.سر و صدای زیادی به پا شد و توان حرکت از ما سلب شده بود.قدرت مانور ما به حد صفر رسیده بود و دست و پایمان بسته بود.

دوشیکا و تیر بار های نیمه سنگین شان روی کانال متمرکز شده بودند و به شدت تیر اندازی می کردند.تیر اندازی لحظه ای وقفه نداشت و صدای وز وز گلوله ها به خوبی شنیده می شد.کاملا قابل درک بود که کافی است سرمان کمی از ارتفاع کانال بالا بیاید که برود دم گلوله.

با این که تمامی جوانب احتیاط در نظر گرفته شده بود اما بالاخره یک نفر از نیروهای تخریب به نام شهید موسوی بدرجه شهادت نائل آمد و

یک نفر هم از بچه های گردان امام حسین (ع) بشدت زخمی شد.همه در گوشه ای از کانال منتظر بودیم و در دلمان آشوب بود.دو نفر تلفات داده بودیم و هنوز هیچ چیز دستمان را نگرفته بود.از طرفی هر لحظه امکان داشت مواد منفجره با اصابت تیر یا ترکشی منفجر شود و همه نقشه های مان نقش بر آب شود.همینطور که نشسته بودیم منتظر صدای انفجار بودیم و در ذهنمان نمی گنجید که در این

حجم آتش احتمال سالم ماندن مهمات وجود دارد.فقط خدا خدا میکردیم که کمی اوضاع آرام شود و در اسرع وقت بار بلم را تخلیه کنیم.

حدود نیم ساعت گذشت که حجم آتش دشمن پایین آمد و خسته شد و کم کم داشت اطمینان حاصل می کرد که  تحرک خاصی مد نظر نیست و اگر بوده با این اقدامشان و آتش شدید ما از هدف خود منصرف شده ایم.اینجا بودکه یکی از برادران تخریب چی وارد عمل شد

و مواد را در جایی که قرار بود انفجار انجام شود تخلیه کرد.گروه آماده بود که دست به کار شود.تصمیم بر این شده بود که انفجار از طریق

انفجار الکتریکی و از راه دور صورت گیرد اما پس از آماده سازی همه ی مراحل وقتی به سراع قرقره سیم انفجار  رفتیم پیدایش نکردیم.مثل این که مفقود شده بود.از برادران سنگر کمین خواستیم که در یافتن حلقه سیم کمکمان کنند.اما انگار آب شده بود.هر چه بیشتر می گشتیم کمتر به نتیجه می رسیدیم.احتمال دادیم که موج انفجار حلقه را در داخل آب انداخته باشد.جستجو برای پیدا کردن حلقه سیم ادامه پیدا کرد.از اول کانال با کمک برادر همرزمم ،برادر مهدی رضایی زاده در حال جستجو بودیم که یک لحظه در آب به یک شئ شک کردم.

تاحدودی به ما نزدیک بود و اگر کسی از روی کانال دستش را دراز می کرد می توانست آن را بگیرد.به مهدی گفتم کنار کانال روی دپو دست من را بگیرد که با کمک هم بتوانیم آنرا برداریم.اما مهدی می خواست که من دستش را بگیرم تا پا درآب بگذارد و سیم را بگیرد.

دو نفری آمدیم کنار آب.من یک پای او را محکم در بعل گرفتم و یک نفر دیگر از نیروهای بسیج که احتمال میدهم برادر نصیریان یا ماهر بود

دست او را گرفت.مهدی با پای چپ وارد آب شد در یک لحظه انفجاری رخ داد و پای او همراه با موج انفجار به صورت من برخورد کرد.

b                دُرِّ نایاب

p

ضربه مرا از خود بی خود کرد چند لحظه ای حال خودم را نمی فهمیدم.وقتی به خودم آمدم با صحنه ی دلخراشی مواجه شدم.پای چپ مهدی از مچ قطع شده بود.به سرعت او را به داخل کانال انتقال دادیم.قبل از اینکه امدادگر برسد سعی کردم با چفیه جلوی خونریزی را بگیرم ولی خون فوران می کرد.با آمدن امدادگر فورا مهدی رابه بیمارستان انتقال دادیم.پس از پرس و جو تحقیق متوجه شدیم که عراقیها

قبل از آب انداختن در منطقه ، جلوی خط خود را مین گذاری کرده و پس از اینکه آب را در منطقه رها کرده بودند مین ها در منطقه پراکنده شده بودوباعث قطع پای ایشان شد.

فردای آن شب که قرار بود انفجار انجام شود حلقه سیم را بیرون سنگر بی سیم چی گروهان پیدا کردیم.ما اصلا آنرا داخل بلم نگذاشته بودیم.شاید قبل از اینکه ما محموله را بار بلم کنیم برادران خط بان تلفن به گمان اینکه این سیم ها متعلق به آنهاست ، آن را برداشته و در سنگر خود قرار داده بودند.شب که فرا رسید برای اطلاع از وضعیت مواد منفجره نزدیک سنگر کمین شدیم اما آنقدر عراقیها منطقه را گلوله باران کرده بودند که کلیه مواد منفجره (پودر آذر) داخل آب ریخته بود.خدا را شکر این پودر ها در آب حل می شد و نگرانی خاصی به وجود نمی آورد که مثل مین های عراقی در منطقه پراکنده شود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته