شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

شهید مهدی الصاق - شهرضا

آشنایی با شهید مهدی الصاق اهل و مدفون در شهرضا

خط پدافندی کوشک سال 1363

راوی : ذبیح ا... الصاق         خط پدافندی کوشک سال 1363

در نیمه ی دوم سال 1363 تیپ 44 قمر بنی هاشم (علیه السلام) خط پدافندی در منطقه ی کوشک را از تیپ 18 الغدیر یزد تحویل گرفت. پیش از ظهر یک روز ، قبل از اینکه نیروهای گردان و ستادی برای تحویل گرفتن خط پدافندی فوق آگاه شوند، برادر قدیرعلی قصری به همراه برادر قاسم عسگری، محمود آغاسی و خود بنده برای تحویل گرفتن خط گردان تخریب به منطقه اعزام شدیم. از آنجا که واحدهای عملیاتی در طول یک هفته برای تحویل گرفتن خط از تیپی که ما باید جایگزین آن می شدیم اقدام می کردند، بعد از اینکه واحدها مستقر می شدند یک شب بعد از نماز مغرب و عشا گردان ها با گردان های تیپ قبل تعویض می شدند. لذا چند روزی بود که با بچه های گردان تخریب تیپ 18 الغدیر آشنا شده و خط را در حدود  مسئولیت خودمان  از طرف گردان تخریب، تحویل گرفته بودیم. این خط یا حدود 800 متر وسعت به شکل یک منحنی هلال شکل بود. در پایان خط پدافندی که آخر این منحنی بود، ‌جاده ای وجود داشت که ما را به خط پدافندی دشمن وصل می کرد. جلوی این خط آب بود یعنی ما پشت آبی که جلوی نیروهای ما و عراقی ها بود، پدافند کرده بودیم.

بچه های گردان تخریب گردان تیپ الغدیر طی  3 ساعت بنده، برادر محمود آغاسی و قاسم عسگری را توجیه کرده، سنگر و وسایل را تحویل داده و با عجله رفتند. ما به آنها حق می دادیم چراکه نه تنها چند ما گذشته را در این خط گذرانده بودند،‌ بلکه تلفات زیادی هم شده متحمل شده بودند. این تلفات بالا دو دلیل داشت. اولا فاصله ی این خط با خط دشمن کم بود و چون دشمن دید خوبی بر این خط داشت،‌آتش زیادی می ریخت و هر روز تلفات زیادی می گرفت که البته بیشتر آنها در حد زخمی شدن بود. دوما در مدتی که تیپ الغدیر (نیروهای یزد) در این خط بودند، یک شب با کمین سختی از جانب دشمن مواجه شده بودند. نیروهای دشمن با حجم زیاد آتش از روی جاده عبور کرده و با پشت سر گذاشتن سنگر کمین، به خط ایران نفوذ کرده بودند و تعدادی سنگر را در هلال آخر خط پدافندی تصرف کرده و تعدادی از نیروها شهید و زخمی کردند اما بیشتر از چند ساعت نتوانسته بودند در برابر شجاعت و مقاومت برادران این گردان دوام بیاورند از این رو دوباره مجبور به عقب نشینی شدند.

بعد از تحویل خط چند روزی را در میان بچه های گردان الغدیر بودیم تا گردان های تیپ خودمان رسیدند و خط به صورت کامل تعویض شد. این خط برای ما شیرینی خاصی داشت چراکه با تعویض برادران یزدی، در همه ی سنگرها مقادیر زیادی نبات، پولکی، ارده مربا، حلوا شکری و شیرینی جات یزد بر جا ماند و نیروهای گردان ما تا مدت ها از آن استفاده می کردند.

همانطور که گفتم در آخر این خط، یک قسمت هلال شکل مانده بود که به واسطه ی جاده ای ما را به خط عراق وصل می کرد. دو طرف این جاده که عرضی کمتر از 6 متر داشت،‌آب بود. ما در وسط این جاده یک سنگر کمین داشتیم که طول آن به سمت عراق 100 متر بود. روبروی ما عراقی ها هم یک سنگر کمین داشتند. فاصله ی این دو سنگر کمین 200 متر بود. ازآنجایی که عراقی ها یک بار از سنگر ما گذشته بودند، جای آن را به خوبی می دانستند بنابراین تصمیم گرفتیم که جای سنگر را عوض کنیم. در این راستا کاری را که تیپ الغدیر شروع کرده بود، ما به اتمام رساندیم و از خط خود به سمت دشمن،‌یک تونل به طول 50 متر در همان جاده ی مذکور کندیم. 10 متر از این مسیر به صورت کانال و 40 متر آن تونلی بود به ارتفاع 1 متر و عرض 1 متر که از این طریق به سنگر کمین می رسیدیم. چون دو طرف این تونل آب بود، همیشه حدود 30 سانتی متر از آن را آب فرا گرفته بود و روشنایی آن هم با باطری های فرسوده ی بی سیم P.R.C. و لامپ خودروی 1 واتی تامین می شد. در طول این مسیر 40 متری 3 عدد از این لامپ ها بود که به صورت شبانه روزی روشن بودند.

نگهبانی سنگر کمین با گردانی بود که در طول خط بودند. سنگر فرمانده گردان و سنگر اطلاعات عملیات در ورودی این تونل بود. سنگر گردان تخریب نیز حدودا در وسط طول خط بود. از آنجا که نگهداری و سرکشی به سنگر کمین بر عهده ی گردان تخریب بود، ما 5 متر جلوتر از این سنگر را مین گذاری کرده بودیم. 5 مین معروف به مین تلویزیونی ( که از مین های ضد نفر به شمار می رود ) با فاصله ی 10 متر کار گذاشته شده بود. چون بر اثر موج انفجار سیم ارتباط مین (میناتور) با دستگاه آتش که در اختیار نگهبان سنگر کمین بود،‌ قطع می شد،‌ لذا گردان تخریب به عنوان مسئول تعمیر و سازماندهی مین ها انفجاری، مجبور بود 3 بار در طول هر روز به سنگر کمین رفته و مین ها را کنترل کند.

روزی بعد از نماز صبح طبق روال معمول بنده به همراه برادر نعمت ا... رحیمی که از نیروهای مبارکه بود،‌جهت سرکشی به سنگر کمین رفتیم. چند تا از مین ها جابجا شده بودند، آقای رحیمی گفت : « من می روم و آنها را درست می کنم » او رفت و بعد از نتظیم مین ها، روبروی دشمن در کنار آب، پای او به یک مین ضد نفر برخود کرد و با انفجار آن قسمتی از پای راست او قطع شد. من سریع خودم را به آن منطقه رساندم و او را به داخل سنگر کمین کشیده و فورا داخل تونل شدیم. دشمن با شنیدن صدای انفجار، جاده ی روبروی خود و سنگر کمین را زیر آتش خمپاره گرفت. با کمک یکی از نیروهای گردان که نگهبان سنگر بود، او را از داخل تونلی که 30 سانتی متر آب داشت به عقب می کشیدیم و او از شدت دردی که داشت مرتبا فریاد می زد. به خاطر انفجار خمپاره های 60 روی سقف تونل، لامپ های داخل آن قطع شد و ما حدود 10 دقیقه در تاریکی آقای رحیمی را روی زمین می کشیدیم تا به کانال ابتدای تونل رسیدیم. یکی از نیروهای نگهبان به فرمانده گردان و بهداری خبر داد که یک نفر به شدت زخمی شده است.

حدود یک ماه را در این خط گذراندیم. در طول این مدت شهید نداشتیم اما گردان پیاده ای که در خط بود، به طور میانگین روزی یک زخمی داشت.

چون فاصله ی ما با دشمن خیلی کم بود، در این خط حمامی وجود نداشت. نزدیک ترین حمام 10 کیلومتر با خط فاصله داشت لذا حمام رفتن برای بچه ها تبدیل به یک معضل جدی شده بود. حمام های موجود 5 کانتینر بود که هر کدام 10 دوش داشت و جهاد سازندگی آنها را در سه راه حمید ایجاد کرده بود. هر روز صبح یک تیوتا کسانی را که نیاز به حمام داشتند، به این کانتینرها می رساند. به دلیل اینکه در تمام آن منطقه ی عملیاتی فقطاین چند حمام وجود داشت، تجمع نیروها و خودروها در اطراف آن خود باعث جلب نظر و گلوله باران دشمن می شد.

عکسهای شهیدمهدی الصاق

عکسهای شهیدمهدی الصاق1



شهید مهدی الصاق در کنار برادش حاج ذبیح الله الصاق
















در کربلای 4

ذبیح الله الصاق

موضوع خاطره :‌ عملیات کربلای4

اوایل آبان ماه سال 1365 بود که فرمانده گردان تخریب به من و چهار نفر از نیروهای گردان دستور داد که آماده باشیم تا شب به منطقه برویم. او گفت : اگر مشکلی دارید می توانید به این ماموریت نروید، چون نمی توانید تا پایان عملیات آنجا را ترک کنید و به مقر بیایید یا به مرخصی بروید .  من پیش خود فکر کردم که درست است که همسرم باردار است و شاید این عملیات چند ماه طول بکشد و نتوانم نزد خانواده ام باشم،‌ اما می توانم نامه ای به برادرم مهدی (که در عملیات کربلای 5 تکمیلی به شهادت رسید) بنویسم و او را در جریان بگذارم. لذا اعلام کردم که من می توانم به این ماموریت اعزام شوم.

ساعت 9شب حرکت کردیم و 2 ساعت بعد به خرمشهر رسیدیم. منطقه ی عملیاتی آینده از جزیره مجنون شروع می شد و تا پاسگاه زید و حتی بالاتر از آن ادامه پیدا می کرد. منطقه ی مزبور را بین تیپ ها و لشگرها تقسیم کرده بودند تا در زمان عملیات هرکدام،‌ در محورهایی که تحویل گرفته بودند،‌ عملیات کنند. منطقه ی عملیاتی گردان ما، جزیره ی ابوالخصیب بود. برای رسیدن به این موقعیت، باید جزیره ی ام الرصاص را که میان اروندرود بود را دور می زدیم و در جزیره ی ابوالخصیب پیاده می شدیم.

آن زمان مردم خرمشهر را تخلیه کرده بودند. ساعت 11 که به شهر رسیدیم در یک خانه که در اثر خمپاره ها و گلوله های توپ دشمن، به شدت تخریب شده بود ساکن شدیم. صبح در خیابانهای شهر به دنبال خانه ای سه طبقه گشتیم که ترجیحا در یک کوچه ی بن بست باشد. بعد از مدتی گشت زدن خانه ی مورد نظر را پیدا کردیم.یادم هست که آن خانه، اول یک خیابان یا کوچه ی بن بست بود که چهار خانه ی دیگر هم در آن بودند . از همه مهمتر اینکه آنجا با مسجد جامع خرمشهر فاصله ی کمی داشته و حدودا 200 متری کارون بود همچنین مقر گردان پشتیبانی تیپ قمر بنی هاشم (علیه السلام) که در ساختمان نهضت سوادآموزی مستقر بودند، در 50 متری ما بود.

ما جزء اولین گروه ها از یگانهای عمل کننده بودیم که وارد شهر شدیم. تیپها و لشگرهای دیگر طی مدت ده روز،‌ نیروهای اطلاعاتی و تخریب خود را در قالب گروه های 4 یا 5 نفره به شهر فرستادند. جمعا حدود 150 نفر در شهر جمع شدند. از آنجایی که شهر خلوت بود و تردد زیادی در آن انجام نمی شد، با حضور این نیروها طی این ده روز، تردد موتور در شهر زیاد شده بود و ظاهرا دشمن این حرکات اضافی را حس کرده و مشکوک شده بود. لذا به ما دستور دادند که حداقل رفت و آمد را در شهر داشته باشیم و خانه های گرفته شده توسط گروه های عملیاتی ترجیحا به هم نزدیک نباشند.

برای جلوگیری از تخریب بیشتر خانه ای که در آن مستقر شدیم، طبقه ی اول آن را با گونی های سنگری دوپوش کردیم .چند روزی گذشت تا به مواضع درون شهر و راه هایی که به پل نو و خط پدافندی ختم می شدند، آشنا شویم.  متاسفانه اکنون بیاد نمی آورم که آن زمان، کدام تیپ یا لشگر در خط پدافندی بود اما ما با فرمانده آنها آشنا شدیم و از آنجا که قرار بود عملیاتی انجام شود، هر شب به خط آنها می رفتیم. جمع ما چند نفر از گردان تخریب ، چند نفر از اطلاعات و عملیات و چند نفر هم از قسمت طرح و برنامه ی تیپ قمر بنی هاشم (علیه السلام) بود که شبها از ساعت 9 تا 12 در خط مشغول انجام وظایفمان بودیم.

حدود ده شب اول که هنوز همه ی تیپها و لشگرها در منطقه حضور نداشتند، به نوبت از ساعت 10 شب تا 6 صبح، جلوی درب خانه نگهبانی می دادیم.  فاصله بین ما و عراقی ها از داخل شهر، رود کارون و از کنار کنار اسکله، اروندرود بود که عرض این فاصله به 100 متر نیم رسید. در شهر هم هنوز خط پدافندی کامل و منسجمی وجود نداشت بلکه نیروهای خودی به صورت پاسگاهی با هم فاصله داشته داشتند. بنابراین به احتمال زیاد، گشتی های عراقی شبها به داخل شهر نفوذ می کردند. تا شب عملیات، سهم هر روز ما گلوله باران و بمباران بود. گرچه در طول آن مدت تا زمان عملیات، اتفاق خاصی نیفتاد و کسی از عراقی ها اسیر نشد اما در روزهای نزدیک به عملیات، دو نفر از نیروها که یکی از آنان احتمالا از لشگر امام حسین (علیه السلام) بود، مفقود شدند.   

روزها در شهر اجازه ی تردد نداشتیم چون نباید دشمن از حضورمان مطلع می شد. همه در خانه ها می ماندند تا اینکه شب می شد و هر کس می توانست ماموریت خود را انجام دهد. ماشین ها با چراغ خاموش وارد شهر می شدند و تدارکات و نلزومات لازم برا یگانها را هماره خود می آوردند.  ما هم بر اساس وظیفه ی خود، هر شب از خط پدافندی عبور کرده و به کنار اروندرود می رفتیم. آنجا یک مدرسه ی دو کلاسه و یک کانتینر بود که بر اثر شدت گلوله باران، چیزی از آنها باقی نمانده بود اما اطراف آنجا و داخل کلاسها مینهای ضدنفر زیادی کار گذاشته شده بود. ما بنا به وظیفه ی خود هر شب به آنجا می رفتیم و تعدادی از مینها را خنثی و جمع آوری می کردیم اما چون دشمن ما را با دوربین مادون قرمز می دید،‌ بیشتر از چند دقیقه نمی شد کاری انجام داد و مچبور بودیم سریعا از کنار آب به خط خودی برگردیم.

چون کانتینر و مدرسه ی مخروبه یک شاخص بودند، روی کا لک عملیاتی منطقه ی هجوم تیپ قمر بنی هاشم(علیه السلام) مشخص شده، محل رهایی نیروها و در صبح عملیات به عنوان محل عملیاتی نیروها پشتیبانی بود.

هرچه به زمان عملیات نزدیکتر می شدیم، به واسطه ی حضور نیروهای بیشتر، شهر شلوغتر می شد. با اینکه حفاظت عملیات یگانها، شهر را کنترل می کرد اما تردد زیاد بود. من 54 روز را در خرمشهر گذراندم. در تاریخ 3/10/65 عملیات شروع شد. از شب قبل،‌گردانهای عمل کننده و پشتیبانی آشکارا و حتی با چراغ روشن وارد شهر می شدند. بنابراین دشمن فهمیده بود که احتمال وقوع عملیاتی دراین منطقه وجود دارد اما ارزش عملیاتی که قرار بود انجام شود آنقدر برای ما زیاد بود که خطر این آگاهی نسبی دشمن را می پذیرفتیم. چراکه عملیات کربلای 4، عملیات بزرگی از نظر جغرافیایی به حساب می آمد که از جزیره مینو و آبادان شروع شده و تا جزایر مجنون و در صورت پیروزی ارتباط بصره و قسمتی از العماره را با مرکز عراق قطع می کردیم و تسلط کامل بر این دو مرکز تجاری که رگ حیات عراق بود را بدست می آوردیم.

دو گردان عمل کننده و یک گردان پشتیبانی از تیپ ما شامل گردان امام حسن(علیه السلام) و (به احتمال قریب به یقین) گردان رسالت از بچه های زرین شهر به عنوان گردانهای عملیاتی و گردان امام حسین(علیه السلام) از بچه های شهرضا وارد منطقه شدند. گردانهای عمل کننده عصر روز قبل و گردان پشتیبانی ساعت 10 شب در خرمشهر حضور پیدا کردند.

از حوالی ساعت 5 عصر روز 3/10/65 که قرار بود عملیات در همان شب آغاز شودة‌خرمشهر حال و هوای دیگری داشت. دو گردان عملیاتی تیپ ما خودشان را قبل از ساعت 6 عصر از پل نو خرمشهر که از کنار منطقه ی مسکونی کشترانی و اول جاده ی خرمشهر بصره می گذشت به خط مقدم رساندند و نیروهای پدافند از منطقه خارج شدند. نیورهای ما قرار بود یک جزیره به نام ام الرصاص که بین ما و دشمن بود را دور زده و خود را به خط دشمن بزنند و تا یک کیلومتری عمق خط پیش رفته و در آنجا یک خط پدافندی تشکیل دهند.

از گردان ما که گردان تخریب بود، هفت نفر غواص به دو گردان اعزام شدند تا قبل از عملیات به سمت دشمن حرکت کرده و موانع را از سر راه گردانها برداشته تا عبور برای نیروها آسان شود. قرار بود بعد از اینکه خط توسط گردان شکسته شد،  من و دو نفر از دوستانم در کنار رود کارون، پشت مسجد جامع مستقر باشیم تا با قایق دو گروه از بچه های تخریب را وارد کنیم.

عملیات ساعت 9 شب شروع شده و ساعت 9:30 خط دشمن شکسته شد اما با شروع عملیات دشمن از که از آمادگی ویژه ای برخوردار بود در مدت چند دقیقه، چنان بر حجم آتش خود افزود که در جای جای خرمشهر و آبراه کارون و ورودی کارون به اروندرود با بارش توپ و خمپاره دشمن بسته شد. هر قایقی که می خواست از کارون به اروندرود وارد شود، حتما مورد اصابت دشمن قرار می گرفت. برای اولین بار دشمن در شب از هواپیماهای جنگنده و بمب افکن استفاده کرد. همه جا با منورهایی که توسط هواپیماها به خصوص روی اروندرود و کارون می ریختند از روز هم روشنتر شده بود و دشمن توان هرگونه حرکتی را در سطح شهر از ما گرفته بود.

دو گردان عملیاتی تیپ ما خود را به زمین دشمن رسانده بودند اما با آگاهی که دشمن از این عملیات داشت، نیروهای زیادی را وارد منطقه کرده بود. بنابراین ما تا صبح نتوانستیم در آن منطقه دوام بیاوریم، دستور تخلیه صادر شد و گردانها به عقب برگشتند. شهدا رد خاک دشمن ماندند، تاآنجا که ممکن بود زخمی ها را تخلیه کردند. نمی دانم جمعا از نیروهای تیپ چند نفر به شهادت رسیدند اما 20 نفر از گردان ما شهید شدند. روحشان با ارواح شهدای کربلا محشور باشد. انشاءالله.

دلیل تعداد بالای شهدای گردان تخریب این بود که علاوه بر غواصها، دو قایق هم از طریق کارون و ورودی اروندرود به جزیره یام الرصاص و خاک عرراق وارد شده بودند و قرار بود صبح عملیات در کنار یک دکل مخابراتی که در کالک مشخص شده بود به هم ملحق شویم. همان شب قایق ها بمباران شدو همه ی نیروها به شهادت رسیدند.

ساعت 5 صبح بود که به گردان امام حسین(علیه السلام) که از شب قبل در سنگرهای رینگی در کنار کارون آماده بودند تا به عنوان گردان پشتیبانی بعد از عملیات، در منطقه ی تصرف شده حضور داشته باشند. دستور داده شد که برای در امان ماندن از بمباران شیمیایی عراق، منطقه را ترک کرده و به مقر اصلی بازگردند. از روز بعد از عملیات دشمن،‌خرمشهر را بمباران شیمیایی کرد.   

این عملیات به دلایلی ناموفق بود. تیپها و لشگرها مناطق را تخلیه کردندو برای عملیات بعدی که عملیات کربلای 5 و قسمتی از کربلای 4 بود خود را آماده کردند.           

خاطره ای از عملیات خیبر

بسم الله الرحمن الرحیم

دُرِّ

نایاب

از آنان میگویم که با جگر شیر سفر عشق رفتند.

وضو در فرات   ...   نماز درکربلا

عنوان : خاطره ای از عملیات خیبر

راوی :

حاج ذبیح الله الصاق

Text Box: یاد یاران و شهیدان از زبان بازماندگان جنگ

زنده نگه داشتن یاد شهدا در این زمان کمتر از شهادت نیست.

امام خامنه ای (مدظله العالی)

با نوای کاروان........

 

ای لشکر صاحب زمان                         آماده باش آماده باش......

مصاحبه کننده: مرتضی صدری

زمان وقوع خاطره :1362

تاریخ ثبت خاطره:1392

جنگ جنگ تا پیروزی        

 

 

بعداز عملیات والفجر چهار که در منطقه کردستان انجام شد ، تیپ قمر بنی هاشم(ع) در همان منطقه در شهر سنندج مستقر گردید.

محل استقرار یگان در پادگان 28 پیاده کردستان که نمی دانم به چه علت خالی از سکنه بود در نظر گرفته شده بود.البته ساختمانهای مسکونی پادگان را در اختیار یگان قرار دادند.بنده هم در گردان تخریبانجام وظیفه می کردم.با استقرار یگان های رزمی و واحد های ستادی برنامه های آموزشی روزانه شروع شد ، خصوصا گردان یا مهدی(عج) که اکثر نیروهای آن از رزمندگان شهرضا بودند.

برادر محمد سنجری ، از نیروهای زبده آن زمان فرماندهی گردان را بر عهده داشت.

از معایب این پادگان اینکه حمام ندشت.البته در قسمتی از پادگان که برادران ارتش مستقر بودند دارای حمام مرتب بود ، اما به دلایلی

که خود نظامیان تشخیص داده بودند ورود به به آن منطقه ممنوع بود.البته در آن موقعیت حق هم داشتند.منطقه واقعا نا امن بود.بعد از انقلاب منطقه کردستان به شدت نا امن بود و هر روز از طرف احزابی چون کومله و دموکرات و عزالدین حسینی که قصد خود مختاری کردستان را داشتند ، در هر فرصتی تعدادی از بسیجیان و ارتشی ها  و هر کسی را که سر راه خود می دانستند ترور می کردند و یا در جاده ها به آنها کمین می زدند.از طرفی دستگاه های اطلاعاتی عراق از این نیروی سرکش به عنوان ستون پنجم استفاده می کردند ، منافقین هم به آنها کمک می کردند.خلاصه وضعیت بسیار  نا امنی بود.این نا امنی ها تا اواخر سال 1362 کمی بهتر شده بود و امنیت کم کم در شهرها برقرار شد.ما که در سنندج مستقر بودیم و آرامش نسبتا حکمفرما شده بود ، اما هنوز در گوشه و کنار شهر بعضا مردم با سلاحهای ژ3 ، کلاش ،

کلت کمری و مگ رفت و آمد می کردند.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

فکر میکنم این دلایل ، کافی بود تا برادران ارتش کمی احتیاط کنند.خلاصه این که هر روز صبح قبل از اذان یک مینی بوس آن هم با بوق اعلام میکرد هرکس احتیاج به حمام دارد سوار شود.درشهر یگان ما همراه با لشگر امام یک باب حمام اجاره کرده بودند در یک خیابان فرعی

که در فاصله حدودا یک کیلومتری پادگان قرار داشت و دودسته از گروهان خدمات مسئولیت امنیت آن خیابان را بعهده داشتند و حمام و مسیر به شدت محافظت می شد.در قرار دادی که با صاحب حمام بسته شده بود شرط کرده بودند که در ساعات استفاده نظامیان از حمام هیچ فرد محلی حق استفاده از حمام را نداشته باشد اما مسئول حمام مراعات نمی کرد و نمی توانست جلوگیری کند.

من در طول دو ماه چند باری قبل از اذان صبح به حمام مراجعه کردم و شاهد بودم که یک باب حمام بود حدود 100 رزمنده به اضافه مردم محلی.اکثر نیروها در این باره به رده های بالا گزارش می کردند و  از نحوه حمام رفتن و البته خود حمام گله داشتند و هشدار می دادند.

تا زمانیکه در شهر سنندج چندین ترور اتفاق افتاد که یک انفجار بر علیه رزمندگان لشگر امام حسین (ع) بودو دیگر انفجار پشت جایگاه صحنه تئاتر رزمندگان اعزامی از مبارکه برای امور هنری بود که انفجار باعث شهادت تعدادی از آن عزیزان گردید.

به رزمندگان سفارش شده بود که در طول روز در شهر تردد نکنند.یادم است یک روز صبح دو نفر از دوستان پیشنهاد کردند که به شهر برویم

و گردشی بکنیم ، لذا از گردان مرخصی گرفتیم و به شهر آمدیم.پادگان تقریبا در داخل شهر قرار داشت و نا گفته نماند ؛

اشتباهی که ماکردیم ، با لباس نظامی رفتیم.وقتی دیدیم مردم با اسلحه در شهر حرکت میکنند ، بسیار تعجب کردیم .آنها هم خیلی مارا

نگاه میکردن ، یک نگاه خاص و معنی دار ، نگاه کینه و انتقام.تصمیم گرفتیم که خودمان را به یک مکان سرپوشیده برسانیم بلکه از این همه نگاه وحشت آور خلاص شویم اما حالا که فکرش را میکنم پیش خودم میگویم این دیگر چه تصمیمی بود.در هر صورت ما به سینما رفتیم.

فکر میکردیم که اگر به سینما برویم و تا ظهر خودمان را سرگرم کنیم ، ظهر خیابانها خلوت می شود و ما به سرعت به پادگان بر میگردیم.

بالاخره بلیط گرفتیم و وارد سینما شدیم .سالن تاریک بود به قدری که همدیگر را به سختی می دیدیم.احتمال هر گونه اتفاقی وجد داشت.

چندین بار جا به جا شدیم.تصمیم بر این شد که تا فیلم تمام نشده از سینما خارج شویم.روز شوم و طاقت فرسایی بود.با خارج شدن از سینما به سرعت خودمان را به پادگان رساندیم و خدا را شکر کردیم.

حدودا 45 روز در پادگان بودیم و این مدت هر روز تمریناتی داشتیم.کوهپیمایی ، راهپیمایی و...

b                دُرِّ نایاب

p

 

اوایل اسفند ماه بود ،یک روز حدود پانزده اتوبوس وارد پادگان شد  وقتی از فرمانده در این باره پرسیدیم در جواب از اعزام گردان به جنوب

شنیدیم.اتوبوس ها ساعت 10:30 صبح حرکت کردند و ساعت یک نیمه شب به جنوب ، به منطقه میشداع رسیدیم .

بچه ها تا صبح استراحت کردند.من که واحد تخریب بودم با گردانهای پیاده خصوصا گردان رزمندگان شهرضا فاصله ی زیادی داشتیم.

آموزش ها شروع شده بود و فرماندهان خبر از یک عملیات آبی می داند.

در آنجا بود که برا ی اولین بار به نیروها لباسهای ضد شیمیایی (همان بادگیر معروف که الان هم مشتری زیادی دارد)و جعبه آمپول

آتروپین و قرص های ضد شیمیایی تحویل دادند و نحوه استفاده از آنها را آموزش می دادند.

منطقه ارتفاعات میشداع ، تپه های بلندی است که متشکل از سنگ ریزه های سیاه و خاک سفت شده و درخت چه هایی با برگ های زیتونی

و به شکل ترمه که تعدادشان هم زیاد بود.چند روزی در آن منطقه بودیم که در اخبار شنیدیم که یاعی معروف وسر سخت منطقه وردشت

و سمیرم ، (اله قلی)در کمین بچه های اصفهان کشته شده.او که گرایش کمونیستی داشت از اوایل انقلاب فعالیت هایی بر علیه نظام داشت.

او به اتفاق خانواده و برادرانش شهر ها و روستا هایی اطراف سمیرم را نا امن کرده بود.ترور ، ایجاد رعب و وحشت ، زور گیری و باجگیری

از کارهای او و دار ودسته اش بود.چندین بار توسط نیروهای سپاه شهرضا و سمیرم مورد حمله قرار گرفته بود اما موفق به فرار شده بود و به شرارت خود ادامه می داد تا اینکه به دلیل نا امن بود منطقه خفای وی در وردشت به منطقه ارتفاعات روبروی هوانیروز اصفهان تعییر موضع داده بود تا اهداف شوم خود را آنجا عملی سازد اما پس از مدت کوتاهی بچه های اطلاعات محل ، آشیان او را شناسایی و پس از یک درگیری

مختصر وی را به هلاکت رسانده بودند و بالاخره مردم منطقه از شر این مزدور نفس راحتی کشیدند.البته در همین درگیری مختصر تعدادی از رزمندگان اصفهان و مبارکه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.برگردیم به میشداع

پس از چند روز آموزش ، گردانها و واحد ها به مرور زمان به منطقه جفیر منتقل گردیدند،در منطقه جفیر ، گردان تخریب کنار هور و سه راه جفیر و از طرفی روبروی جاده واقع شده بود.حدود پنج روز آنجا بودیم که سازماندهی وتکمیل کادر ، مسلح شدن گردانها و وضعیت

روحی و جسمی نیروها برنامه ریزی می شد.

 

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

عملیات خیبر در جزایر مجنون شمالی و جنوبی انجام شد ویگان ما به عنوان خظ شکن حضور نداشت چونکه موقع عملیات گردان تخریب و گردانها در منطقه جفیر بودند و دو روز بعد اعلام کردند که نیروهای تیپ قمر بنی هاشم(ع)

کنار جاده جفیر مستقر شوند.نیرو های عمل کننده شب اول همگی با قایق و از طریق هورالعظیم انتقال یافته بودند.ولی چون یگان ما یگان تقویت کننده بود ، به صورت هلی برد به جزیره مجنون منتقل شد.این اولین عملیات آبی خاکی بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

انجام می داد.کلیه نیروهای روی جاده آماده سوار شدن بودند ، وچندین هلی کوپتر شنوک به ترتیب آنها را سوار میکردند وبه منطقه انتقال می داند.در موقع سوار شدن باتفاق نیروهای گردان یا مهدی (عج) بودیم .در بین آن چهره های معصوم و خاک آلود،چهره ی روشن آن نوجوان 16 ساله با لباس خاکی و موهای حنائی که مرا به اسم صدا  زد را فراموش نمی کنم.حجت الله تنهایی ، آن رزمنده دلاور و جانباز محبوب که اکنون هم از خادمان شبکه بهداشت شهرستان شهرضاست.هنوز چهره های عزیزانی که در آن عملیات به فیض شهادت رسیدند،

یا اسیر شدند ، یا مفقود  الاثر گه گداری به همراه خاطرات سالیان پر افتخار جنگ از مقابل دیدگانم می گذرد.

به راستی شجاعت و دلیری تیز پروازان هوانیروز چنان بود که با ارتفاعی بسیار کم که موجب تعجب نیروها می شد ، تقریبا همسطح آب مارا به جزیره مجنون انتقال دادند و چه منطقه ای، دوست نبیند و دشمن نشنود.در هر متر مربع این سرزمین از آسمان گلوله می بارید.

ترکشها قطع نمی شد هواپیماهای (به قول عامیانه ی رزمندگان )قارقاری عراقی سر و صدائی در آسمان منطقه راه انداخته بودند.عوعایی بود.

وقتی ما وارد جزایر شدیم حدود یک روز و نیم بود که سپاه منطقه را به تصرف خود درآورده بود.منطقه واقعا نا امن بود ،هنوز عراقی ها در گوشه و کنار دیده می شدند.رزمندگان نجف آباد را که دیدم بو بردم که منطقه در اختیار لشکر هشت نجف است. آنها از چند نقطه به جزیره حمله کرده بودند و موفق هم شده بودند.به موجب پایین آمدن تلفات دستور داده بودند که هر سه متر به سه رزمندگان سنگر هایی تهیه کنند و منتظر دستور فرمانده  خود باشند.توقف ما در آنجا به طول نیانجامید و خبر رسید عراق قصد حمله شیمیایی دارد وباید نیروها به محل ماموریت خود اعزام شوند.انتقال نیروها حدود دو  سه ساعت زمان برد.در زیر آتش سنگین دشمن چندین هلی کوپتر در جزیره نشستند و دسته های شش و دوازده تایی سوار می شدند و به منطقه روطه هلی برد می شدند.ما جزو سومین گروه بودیم که سوار شدیم ، با چه خاطراتی در این چند لحظه.....یادش بخیر

 

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

توضیح اینکه از جفیر تا جزایر مجنون  45 کیلومتر فاصله آبی بود واز مجنون تا روطه روستای القرنه عراق 15 کیلومتر.

درانتقال رزمندگان به روطه یک هلی کوپتر کبرا آنهارا اسکورت میکرد.وقتی به روطه رسیدیم به یگانی که از قبل آنجا مستقر شده بود برخوردیم که بعدا فهمیدیم تیپ 21 امام رضا (ع) بود که آنها هم دو شب قبل از طریق آبراه با قایق های یگان دریائی انتقال داده شده بودند

وجزو نیره های عمل کننده  بودند.منطقه ای که در آن استقرار یافتیم حدود 15 هکتار مساحت داشت که نیمی از آن خشکی و نیمه ی دیگرآن را آب فراگرفته بود.تی قمر بنی هاشم کنار آب پیاده شدند و این حضور به روحیه برادران تیپ امام رضا (ع) که دو روز مردانه و از طرف مثل صاحب نام تیپشان عریبانه ، بدون هیچ گونه امکاناتی دفاع کرده بودند بسیار اثر بخش بود.جهت اطلاع اینکه امکانات به جز سلاحهای سبک کلاش و تیر بار ،هیچ گونه سلاحی دیگری با برد و کاربرد بهتری نداشتند.بجز شهیدان ، تلفات آنان در مجروحین زیاد بود.

تردد قایق ها بسیار محدود بود و دشواری های خاص خود را داشت.نهر هور العظیم از نی های علفی پوشیده بود و فقط یک آبراه بیشتر نبود.قایقرانان تجربه ی کافی نداشتند و با توجه به اینکه منطقه در تصرف عراقی ها بوده آشنایی و تسلط خوبی روی آبراه های فرعی و بن  بست ها و ... داشتند و در اکثر آنها نفوذ کرده بودند.اگر قایقی از مسیر اصلی منحرف می شد یا بنزین تمام می کرد ، طعمه کمین عراقی ها می شد که یا کشته می شدند و یا به اسارت در میآمدند.ما به همراه  یگان های دیگر در منطقه روطه یا همان روستای القرنه عراق مستقر

شده بودیم.آتش بسیار سنگینی روی روطه میرختند.از خدا بی خبرها می دانستند که ارتباط خوبی با عقبه خودمان نداریم و تصمیم داشتند

به هر ترتیبی شده کار را در این منطقه یک سره کنند تا بتوانند نیروهای خود را در جزیره ی مجنون به کار گیری کنند.لذا از سه طرف فشار را برما زیاد کردند.فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) سردار کریم نصر و جانشین او سردار حاج سیف الله حیدرپور بود.خط پدافندی نیروها ی ما (گردان رسالت)به فرماندهی ملکی و گردان یا مهدی(عج) به فرماندهی شهید سنجری، حدودا یک کیلومتر جلوتر رفته ودر  روستای

القرنه خط پدافندی تشکیل داده بودند.درکنار آنها تیپ 21 امام رضا (ع) هم دو گردان منها داشتند و یک کیلومتر جلوتر در روبروی نخلستان پدافند کرده بودند.در پشت سر آنها با فاصله کمی واحد های تخصصی از جمله گردان بهداری ، تخریب ،‌پشتیبانی و عیره مستقر شده بودند.هلی کوپتر های دشمن بی وقفه رفت و آمد می کردندومارا موشک باران میکردند.از طرفی دشمن با منحنی زن ها و انواع خمپاره

زمین را شخم میزد و تلفات میگرفت.یک روز جان کاه که رزمندگان هر دو تیپ دوشا دوش هم تا پای جان می جنگیدند و  پر پر زدن رفیقانشان را نظاره گر بودند.روز که نبود قیامت بود.قیامتی که هر که میخواست را برگ شهادت و شفاعت می دادند.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

ساعت ها به سختی می گذشت و هوا کم کم رو به تاریکی میرفت.هر چه هوا تاریک تر می شد درک حجم آتش دشمن ساده تر میشد.لحظه ای که سر به آسمان بلند میکردی و باران شهاب سنگ؟ نه .خمپاره ؟ نه.باران رحمت بود.باران شهادت بود.بال پرواز بود که بر سر جوانان برومند تیپ قمر بنی هاشم (ع) و تیپ 21 امام رضا (ع)می ریخت.شب بود.از هلی کوپتر ها  خبری نبود اما در عوض توپخانه و خمپاره های عراقی آرامش را مثل یک دزد از منطقه و نیروهای مستقر در آن ربوده بود.در کنار تمام این سختی هایی که بر ما تحمیلی شده بود ،

سرمای شدید ، کنار آب و منطقه نمور و نم ناک لباس های خیسی که هیچ وقت خشک نمی شد و اسلحه هایی که بر اثر رطوبت زیاد موجب دردسر شده بود.اصلا کسی خواب و استراحت نداشت.چهره های خسته و نیمه جان رزمندگان خبراز جنگ سختی می داد که فقط لحظه هایی از آن گذشته بود.همه منتظر معجزه بودند.بالاخره شب با هر سختی که بود تمام شد.اما هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که

هجوم هلی کوپتر های دشمن آعاز شد.روز از نو ،  روزی از نو.در مقابل پرنده های آهنی دشمن ، تیر بار و کلاشنیکف مثل اسباب بازی

بود.همه امکانات و تجهیزات در اختیار دشمن بود.تنها سلاحی که سربازان امام زمان را سر پا نگه می داشت امید و اعتقاد قلبی بود که در

چشم تک تکشان موج میزد.در خط پدافندی یک سه راهی وجود داشت که سمت خط ما و خط تیپ امام رضا  را  از هم جدا می کرد.

درست محلی که قایق ها نیروهای زخمی را به عقب برمیگرداندند ویا تدارکاتی ناچیری می آوردند.در کل منطقه ما یک ایستگاه درمان وجود داشت ، البته نه در حد اورژانس ، بلکه یک پزشک واقعا متعهد و دلاور در آن حضور داشت و چند نیروی امدادگر که مراحل اولیه

زخمی ها را انجام می دادند.این اورژانس همیشه شلوع بود چون هر دو تیپ از آن استفاده می کردند و هنگام اعزام به عقب ، هر قایق قادر به حمل دو مجروح ویک همراه بیشتر نبود.همیشه آرزویم این است که خدایا اگر آن پزشک قهرمان شهید نشده بتوانم

اورا زیارت کنم ، ...انشاءالله...

در روبروی خط پدافندی تیپ امام رضا (ع) هلی کوپتر های عراقی زیادی بودند که در میان آنها یک فروند های کوپتر جسور و سمج وجود داشت که با جرات خاصی بسیار پایین می آمد و به ما نزدیک می شد با تیر بار و موشک های خود تلفات زیادی از ما می گرفت.

این هلی کوپتر ها به خصوص این یکی واقعا به مسئله ی مهمی تبدیل شده بود که بسیار کار خطوط پدافندی مارا مشکل می کرد.

پس از چند بار سماجت آن هلی کوپتر و جسارتی که به خرج داد یک مرتبه بسیار پایین آمد که به لطف خدا و آتش فراوان از گلوله های کلاش و تیر بار بسیجیان سلحشور این قول سر کش به زیر آمد و در حالی که منفجر نشد با پهلو به زمین خورد.

 

b                دُرِّ نایاب

p

 

در آن لحظه شور و عوعای خاصی به پا شد وفریا الله اکبر بود که میان آن همه صدای انفجار ، گوش دشمن را کر میکرد.انگار دو گردان به کمک ما آمده بودند.بسیار شعف خاصی در دل رزمندگان به وجود آمد.با این اتفاق دیگر هلی کوپتر ها عقب نشینی کردند و حتی از منطقه دور شدند.نیروی پیاده آنها هم کمی عقب نشست.اما در عوض منحنی زن ها و خمپاره انداز ها از خط توپحانه دشمن آتش خود را چند برابر

کردند.عراقی ها در صدد بر آمدند که هلی کوپتر را به عقب برگردانند.به همین خاطر تجهیزاتی را وارد منطقه کردند تا هلی کوپتر را به صورت سالم بار تریلر کنند و به عقب ببرند.ولی تیراندازی مداوم نیروهای خودی این اجازه زا به عراقی ها نمی داد.فرماندهان سرگرم دفاع در خطوط پدافندی بودند و در کنار دیگر بسیجیان با جان و دل می جنگیدند که ناگهان متوجه تحرک دشمن شدیم که در حال پیده کردن تانک هایش در منطقه بود آنهم در ساعات عروب و نزدیک تاریکی.تاریکی شب فرا رسید و این تاریکی به ما این اجازه را می داد که برای شب

دوم در منطقه بمانیم.در آن ساعات مراقب بودیم تا مانع عقب بردن قولی زخمی توسط صاحبانش به آشیانه شویم.همه نیروها در تمامی ساعات آماده جهاد و جنگ و کار بودند ، به طوری که پوتین از پا در نمی آوردیم.استراحت و عبادت و هر چه که در ذهنتان است بدون پوتین معنا نداشت.خوراک هم اعم از صبحانه و ناهار وشام ، نان خشک و کنسرو ماهی و ماست میخوردیم.روز های سختی بود.آب خوردنمان را

ازهورالعظیم می آوردیم.آبی که اجساد باد کرده عراقی ها با زخم های عمیق و حالی اسفبار روی آب مانده بود.بوی نامتبوع جنازه ها را در

آبی که می خوردیم حس میکردیم.برای رفع عطش مجبور بودیم.راه دیگری نبود.البته قبل از عملیات قرص هایی برای تسویه آب

در اختیار رزمندگان قرار گرفته بود.ولی کاملا مشهود است که...

مجبور بودیم و الحمدالله در آن زمان هیچ ضرری به ما نرسید.بعد از نماز معرب و عشا بود که گردان ما یعنی گردان رسالت به همراه گردان یا مهدی (عج) یک عملیات شبانه انجام دادیم .همزمان تیپ امام رضا (ع) هم به همین طریق عمل کرده بود.هدف ما نابودی تانک های دشمن بود قبل از این که تانک ها وارد عمل شوند و از کنترل خارج شوند.عملیات موفقیت آمیزی بود.تقریبا 10 تانک به آتش کشیده شدند.

از آتش تانک ها منطقه تقریبا روشن شده بود.عراقی ها احساس ضعف می کردند و به همین دلیل باز هم مسافتی را عقب نشینی کردند.

این شب هم مثل شب گذشته سپری شد و سپیده صبح نزده دشمن فعالیت خود را آعاز کرد و همراه با آتش سنگین قصد داشت نیروی پیاده خود را به ما نزدیک کند.آتش سنگین تر شده بود.دشمن شب قبل را به فکر کردن سپری کرده بود و اکنون قصد داشت در مرحله اول به هر ترتیبی شده هلی کوپترش را از منطقه بیرون بکشد.اما اوضاع فرق کرده بود.امکانات و مهمات کافی به دست ما رسیده بود که همراه آن گردان ادوات یک قبضه اس پی جی یا همان آر پی جی 11 آورده بودند.

b                دُرِّ نایاب

p

شهید آقا جمال اسرار داشت که هلی کوپتر به هر قیمتی که شده باید منهدم گردد وبه دست عراقیها نیافتد.آنجا بود که با تلاش زیاد در زیر آتش شدید دشمن قبل از اینکه عراقیها موفق شوند توسط برادران ادوات با چند گلوله اس پی جی منهدم شد و عراقیها فورا دور هلی کوپتر را تخلیه کردند و جرثقیلی که آورده بودند را با کفی خالی به عقب برگرداندند.تا اذان ظهر هر دو طرف نظرشان بیشتر به این عملیات معطوف شده بود که در آخر برای روحیه مضاعف ، ولی برای دشمن خفت و حسرت به بار آورد.از بعد از ظهر روز سوم بود که دشمن مثل سگ هاری که به یک عریبه پریده حملات وحشیانه خود را آعاز کرد.قول سه سر از هر سمت و سو هر چه که دم دستش می آمد را به سمت ما پرتاب می کرد.زمین گلی آنجا مثل خاک رس در زیر باران دم اسبی شده بود.با هر ترکش و خمپاره شخم می خورد و زیر و رو می شد.تصورش سخت است که ثانیه به ثانیه در سانتی متر به سانتی متر زمین زیر پایت خمپاره ها منفجر شوند و ترکش ها به هر سمت و سویی بروند چه برسد به این که حتی لحظه ای به حقیقت بپیوندد.فرمانده تیپ آقا کریم نصر به همراه دو فرمانده گردانش دوش به دوش دیگر بسیجیان می جنگیدند و این امر سبب می شد که روحیه نیروها بسیار خوب بماند.چون فرماندهانشان هم مثل دیگران در خط حضور فعال داشتند و مثل همه می جنگیدند.دو دسته از گردان تخریب که در منطقه بودیم ، آماده شدیم تا اگر در صورت نیاز و دستور فرماندهی قسمتی از جاده یا پلی که در کالک عملیاتی مد نظر بود را منفجر کنیم.ما همان مکانی که مستقر بودیم ، رفت و آمد نیروها را زیر نظر داشتیم ،

مخصوصا کسانی را که می شناختیم ، هر کسی که از مقابل ما رد می شدو به جلو می رفت عمودی رفتن همانا و افقی برگشتن همانا.

هر کس میرفت یا شهید می شد یا مجروح می شد و یا موجی می شد و اورا با برانکارد به عقب بر میگرداندند.در میان تعدادی از مجروحین

که به سه راهی کنار آب می آوردند یک مجروح توجه من را به خودش جلب کرد.یک پارچه سفید روی او کشیده بودند که کسی او را نبیند

بسیار کنجکاو شده بودم که او کیست.شهید شده؟مجروح است؟هویت زیر این پارچه کیست که فقط روی او پارچه سفید کشیده اند.

جریان چیست.پا شدم و به لب آب رفتم و منتظر ماندم ههمین که داشتند مجروح را در قایق میگذاشتند لحظه ای پارچه کنار رفت و دیدم که آقا کریم است.که همان مجروحیت بود که تا امروز ایشان را روی ویلچر اسیر کرده و در خیل جانبازان قطع نخاع هستند.با مجروحیت آقا کریم به حاج سیف الله حیدرپور ابلاع شد که مسئولیت یگان را به عهده گیرد.جزیره تقریبا تثبیت شده بود و در تیپ قمر بنی هاشم (ع) و همچنین تیپ امام رضا (ع) تعداد زخمی ها بسیار زیاد شده بود دستور رسید که هرچه سریع تر منطقه را تخلیه کنیم.آنقدر اوضاع نابسامان

بود و امر تخلیه جزیره به سرعت اتفاق افتاد که مجال انتقال جنازه تعدادی از شهدا و حتی مجروحین  را نیافتیم.ابتدا تیپ قمر بنی هاشم (ع) منطقه را ترک گفتند و پس از ما تیپ 21 امام رضا(ع) شروع به ترک منطقه کردند که با آتش و تعقیب دشمن مواجه و تلفاتی را متحمل شدند.                                                                       والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته   1/7/1392